سرگذشت

ساخت وبلاگ

تقریبا پانزده ساله تو این کارم

اول واسه دلِ خودم

واسه عشقم

یه چیزی بگم

واسه دلِ خودت کار کن

بقیه حرفاشون زیاد مهم نیست 

کاری جز نوشتن ازم بر نمیاد

یه مرد بی خوابم که مخش تعطیله و شنبه میخواد

لب به سیگار یه گوشه رو تختِ بی حال

تو اوج سلامتیه جسمانی داره نقشِ بیمار

حتی تو بارون هم اشکایِ من معلومه

بدنم گرمه اما سرمایِ من از توئه

تو این روزا با بغض فریاده من مسدوده

کارم شده از بیرون تنها برم مست خونه

بیشتر از سن خودم فهمیدمو پیر شدم

اونا که منو نفهمیدن جلوم دیو شدن

یا برعکس

گفتن تو شیطانی،خواستن منو بسوزونن

روحمو تو زندانی بپوسونن

دست به دعا شدم تو اون تاریکیِ شب

اولش داشتم میشدم تو نا امیدی غرق

خواستم خودمو بُکُشم و یه صدا میگفت

راهت ادامه داره تا امیدی هست .

 

من تو این لحظات دارم یه چیزایی رو میفهمم

فرقِ بینِ خواب و بیداریمو میسنجم

فهمیدم رنج و تنهایی ها امتحانِ منه

بعد از این همه گوشه گیری یه حسِ تازه تره

وقتِ سحر نا امیدی رو تو شبِ تیره چال کن

تا ببینی با انتظار یه درِ دیگه باز شد

بگو باز شُکر خدایِ من

اگه ماه ناقصه نگاه کن یه شب دیگه ماه رو

یه روزایی از همه فاصله گرفتم

خدا نزدیک تر شد و تا بشه نوشتم

تا میشد درس گرفتم از این حادثه ی هجرت

فهمیدم جهنمو رَد کنم داخلِ بهشتم

تنها با اکت سیگارو یه ساعت دیواری

هر کی منو میدید میگفت عجب آدم بیماری

دلِ بی قرار من تو طاقت زیادی داری

تو این شرایط داری با همه میسازی

باید چیزایی رو که میخوام دنبالش بگردم

پس تا جایی که میشد مطالعه کردم

ادامه دادم با مراقبه کردن و

یه صدایی میگفت مراقبت هستم

 

زنده تراش...
ما را در سایت زنده تراش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eshghemanbito بازدید : 137 تاريخ : جمعه 29 فروردين 1399 ساعت: 5:20